۰
plusresetminus
نگاهی به الگوهای ژانری در مجموعه «خون‌سرد»

تلاشی در راه رعایت استانداردها

«خون‌سرد» تلاش قابل‌احترامی برای ساخت یک مجموعه با رعایت الگوهای ژانری است.
تلاشی در راه رعایت استانداردها
به گزارش خبرنگار سینما ایده‌آل،سریال «خون‌سرد» به کارگردانی امیرحسین ترابی در ژانر جنایی با بازی امیر آقایی، شهرام حقیقت‌دوست، سارا بهرامی و ... به قسمت آخر پخش خود در پلتفرم فیلم‌نت رسید و این مجموعه جمعه 25 آذر به پایان می رسد. در خلاصه داستان این اثر آمده است: «اميرعلى و سرهنگ شمس تله‌اى براى قاتل سريالى گذاشته‌اند و معتقدند كه اين بار قاتل در چنگ آنهاست.»

به بهانه پخش آخرین قسمت این سریال، به ساختار آن و الگوهای ژانری در ساخت چنین آثاری پرداخته ایم.
«سید آریا قریشی
گرچه حالا دیگر نمی‌توان پرونده ساخت آثار جنایی یا پلیسی در سینما و تلویزیون ایران را، از نظر کمّی، نحیف دانست اما با در نظر گرفتن این نکته که این کارنامه از نظر کیفی کمتر به تولید آثاری قابل‌دفاع منجر شده، مشخص می‌شود که تولید یک مجموعه چند ده ساعته جنایی کار ساده‌ای نیست. «خون‌سرد» تلاش قابل‌احترامی برای ساخت یک مجموعه با رعایت الگوهای ژانری است. سازندگان این مجموعه از جنبه‌هایی در رسیدن به هدف اولیه‌شان موفق عمل کرده‌اند. با این وجود نقاط ضعفی در این مجموعه به چشم می‌خورد که توجه به آن‌ها می‌تواند منجر به خلق آثار بهتری در آینده شود.
روایت یک داستان مفصل جنایی در قالب مجموعه‌ای چند ساعته، به دلایل مختلفی پیچیده‌تر از روایت یک داستان متمرکزتر در قالب یک فیلم سینمایی دوساعته است. یکی از مهم‌ترین نکات در روایت چنین داستان‌هایی، بحث زاویه دید است. فیلم‌های جنایی بر اساس این‌که از زاویه دید چه کسی (مثلاً کارآگاه ارشد، پلیس، روزنامه‌نگار، قربانی، جنایتکار یا وکیل) روایت شوند، طبقه‌بندی می‌شوند. در یک مجموعه طولانی، به‌سختی می‌شود روی یکی از این زوایا متمرکز ماند. در «خون‌سرد» هم با دو زاویه دید اصلی روبه‌روییم. از یک طرف با سرگرد امیرعلی طلوعی (شهرام حقیقت‌دوست) روبه‌روییم که یک روایت کارآگاهی را شکل می‌دهد و سوی دیگر قضیه، دکتر کسری کیا (امیر آقایی) حضور دارد که جنایتکار داستان محسوب می‌شود و داستان قتل‌های او را هم دنبال می‌کنیم؛ رویکردی که این سویه از داستان «خون‌سرد» را به آثار کپر (Caper) نزدیک می‌کند (یکی از زیرگونه‌های آثار جنایی که در آن‌ها تمرکز بر فرد تبهکار و جنایت‌های او است و شخصیت‌هایی همچون پلیس یا کارآگاه در کانون توجه قرار ندارند). البته حضور بعضی از شخصیت‌های فرعی‌تر باعث می‌شود که «خون‌سرد» گاه رگه‌هایی از زیرگونه‌های دیگر آثار جنایی (از جمله داستان ژورنالیستی) را هم در خود داشته باشد اما محور اصلی داستان، ترکیبی است از دو مورد ذکرشده. از این جنبه، می‌توان کار سازندگان «خون‌سرد» را تحسین کرد. ایجاد رابطه‌ای شخصی میان دو شخصیت اصلی و غافل‌نشدن از عمق‌دادن به این ارتباط، تمهید مناسبی برای ایجاد پُلی میان این دو وجه داستان است. به همین دلیل است که رفت‌وآمدهای مداوم سریال میان دو شخصیت اصلی (در اصل، میان دو زاویه دید متفاوت و دو الگوی مختلف داستانی) آزاردهنده جلوه نمی‌کند.
نکته دیگر به شکل افشای اطلاعات و خلق معما در آثار جنایی بازمی‌گردد. در آثار کلاسیک داستانی، عموماً آگاهی مخاطب از اطلاعاتی که برای درک موقعیت اولیه داستانی لازم است در همان اوایل داستان رخ می‌دهد. اما اکثر داستان‌های پلیسی و کارآگاهی از این نظر استثنا محسوب می‌شوند که اتفاقاً این اطلاعات معمولاً در انتهای ماجرا به ما منتقل می‌شود. به‌عنوان مثال می‌توان به تمام مواردی اشاره کرد که کارآگاه باهوش (مثلاً پوآرو یا شرلوک هولمز) در انتهای داستان به تمام نکات کلیدیِ پنهان‌مانده در مورد انگیزه و مسیر رخ‌دادن حادثه اشاره می‌کند. اما حتی در مواردی که مخاطب زودتر از کارآگاه به هویت قاتل پی ببرد هم حالت معمول این است که بخش‌های زیادی از انگیزه قاتل را با تأخیر دریابیم. سازندگان «خون‌سرد» از این جهت اقدام پرمخاطره‌ای انجام داده‌اند که نه‌تنها پیچ داستانی مربوط به افشای هویت قاتل را در ابتدای قسمت دوم قرار داده‌اند بلکه با استفاده از فلاش‌بک‌های متعدد، انگیزه‌های او را هم برای این اقدامات غیرمنتظره به‌شکلی که ابهام چندانی برای انتهای کار باقی نماند روشن می‌کنند.
با در نظر گرفتن این نکته که حفظ اصلی‌ترین اطلاعات کلیدی برای انتهای پیرنگ در سریال‌های طولانی جنایی کار سختی است، روایت اپیزودیک در این دسته از آثار رواج دارد. بسیاری از مجموعه‌های کارآگاهی از این نوع قصه‌گویی استفاده کرده‌اند (باز هم می‌توان به داستان‌ها و آثار تلویزیونی با محوریت شخصیت‌های هرکول پوآرو و شرلوک هولمز اشاره کرد). اما می‌توان گفت که نویسندگان «خون‌سرد» در این زمینه هم، همچون بحث زاویه دید، از رویکردی ترکیبی استفاده کرده‌اند. از جنبه کارآگاهی، با داستانی پیش‌رونده روبه‌روییم اما از زاویه دید کسری کیا، رگه‌ای از روایت اپیزودیک هم قابل ردیابی است. قتل‌های مختلفی که کسری مرتکب می‌شود، پیش‌زمینه‌های مجزایی دارند و از این نظر می‌توان بخشی از هر قسمت «خون‌سرد» را روایت یک قتل متفاوت (اما با قاتل یکسان) قلمداد کرد.
اما مشکل از همین‌جا شروع می‌شود. طراحی انواع قتل‌ها (ولو با انگیزه یکسان) نیاز به طراحی‌ پیچیده‌تری (نسبت به آن‌چه در «خون‌سرد» می‌بینیم) داشت. در مواردی به‌نظر می‌رسد که تعدد شخصیت‌ها و لزوم به تصویر کشیدن ابعاد مختلف ماجرا، باعث عبور سریع از روی برخی از جزئیاتی شده که پرداخت قوی‌تر آن‌ها می‌توانست به کیفیت و باورپذیری بیشتر «خون‌سرد» کمک کند. به‌عنوان نمونه می‌توان به تغییراتی اشاره کرد که کسری جهت شناسایی نشدن بر چهره خود اِعمال می‌کند. این‌که شخصیتی موذی و کهنه‎‌کار با یک کلاه‌گیس و تغییر رنگ ریش فریب بخورد شاید از نظر منطقی غیرقابل‌قبول نباشد اما نمی‌تواند تصویر یک قاتل بسیار باهوش را از کسری بسازد. ضمن این‌که به‌تدریج این حس ایجاد می‌شود که تأکید بر این قتل‌ها به روند حرکت داستان ضربه زده و، به بیان ساده‌تر، داستان را دچار سکته می‌کند. چرا که هر بار روند تلاش سرگرد امیرعلی طلوعی باید قطع شود تا شاهد قتلی باشیم که قرار نیست داستان کلّی را وارد مرحله‌ای جدید کرده یا به پیش ببرد.
بنابراین با داستانی روبه‌روییم که برخی از جزئیات آن تحسین‌برانگیز به‌نظر می‌رسند و برخی دیگر، کارنشده و ناپخته. دوگانگی مشابهی را در شکل اجرای مجموعه هم مشاهده می‌کنیم. مشخصاً در برخی از صحنه‌ها می‌توان تلاش قابل تحسینی را جهت اجرای الگوهای بصری آثار جنایی ردیابی کرد. به‌عنوان مثال می‌توان به صحنه‌های قتل در فضایی اشاره کرد که از نظر رنگ‌آمیزی و نورپردازی عموماً هوشمندانه و حساب‌شده طراحی شده است. موتیف پاک‌کردن خون از روی سرامیک‌های سفیدی که بعد از پاکسازی برق می‌زنند تمهید متعارفی برای ایجاد احساساتی متضاد در بیننده است و درهم‌آمیزی نورهای قرمز، سبز و آبی به‌طور همزمان می‌تواند ترکیب غیرمترقبه‌ای از خشونت، رمزوراز و (حتی) آرامش را به بیننده منتقل کند. همین‌طور می‌توان به حرکات آرام دوربین در تعدادی از صحنه‌های گفت‌وگومحور اشاره کرد که هم جلوی خستگی چشم تماشاگر را می‌گیرد و هم (از جمله با تأکید بر پشت سر شخصیت محوری صحنه در پیش‌زمینه و شخصیت‌های دیگر در پس‌زمینه) نسبت شخصیت‌ها را با یکدیگر مشخص کرده و فضایی نسبتاً تهدیدآمیز می‌سازد. هیچ‌کدام از این تمهیدات خلاقانه، درخشان یا غیرمنتظره نیستند اما نشان می‌دهند که ترابی و دیگر عوامل اصلی «خون‌سرد» تجربه خوبی از تماشای آثار جنایی اندوخته‌اند و حالا سعی در استفاده از آن الگوها دارند. با این وجود در برخی دیگر از بخش‌ها با اجرایی نه‌چندان سطح‌بالا روبه‌رو هستیم. به‌عنوان نمونه می‌توان به بخش عمده صحنه‌هایی اشاره کرد که در ترکیه می‌گذرند. سادگی این صحنه‌ها (چه از نظر طراحی صحنه و چه مواردی همچون نحوه جاگذاری دوربین) با فضایی که شخصیت‌ها در آن زیست می‌کنند (و از یک طرف قاعدتاً باید نشان‌دهنده شکلی از زرق‌وبرق باشد و از سوی دیگر نمایانگر تهدیدی که هیچ‌گاه به‌تمامی از آن‌ها دور نیست) همخوانی چندانی ندارد و حتی نمی‌تواند حسی از تفاوت جغرافیایی را ایجاد کند؛ مشکلی که شاید ناشی از محدودیت‌های تولیدی باشد.
در مجموع، «خون‌سرد» تجربه‌ای پذیرفتنی است که می‌توان از آن برای تجربیات بعدی درس گرفت. نباید فراموش کرد که در فضای تولید آثار نمایشی در ایران محدودیت‌های زیادی برای خلق قاتلین زنجیره‌ای و نیروهای قانون وجود دارد و همین امر ممکن است دست سازندگان آثار جنایی را تا حدی ببندد. شاید برخی از مسائل داستانی اشاره‌شده را بتوان ناشی از این محدودیت‌ها هم دانست. سازندگان «خون‌سرد» تلاش قابل‌احترامی انجام داده‌اند تا یک اثر استاندارد جنایی بسازند و در مواردی به این هدف اولیه دست یافته‌اند. همین نکته می‌تواند این امید را ایجاد کند که چه‌بسا در سال‌های پیشِ رو شاهد پیشرفت‌های بیشتری در زمینه پرداخت داستان‌های جنایی باشیم.»
  https://cinemaideal.ir/vdcc.pqia2bqopla82.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما