۰
plusresetminus
علیرضا داودنژاد گفت: فیلم زمانی زنده است که ریتم، تدوین، میزانسن و روایت آن هم‌نوا با زمانِ نمایش تنظیم شده باشد.
روایت داودنژاد از «کارکرد زمان در دانایی سینمایی»

کارگردان «نیاز»، «مصائب شیرین» در متنی که به گفته‌ی خودش مباحث تئوری و کاملتر کارگاهش در جشنواره فیلم کوتاه تهران است: «سینما، آزمایشگاهِ دیدنِ زمان در مقیاس جمعی است.
کارکرد زمان در دانایی سینمایی (زمان به‌مثابه شاکله‌ی آفرینش و دریافت فیلم)
چکیده
زمان، در سینما، نه تنها ابزار بیان بلکه جوهر هستیِ اثر است.
هر فیلم در محدوده‌ی زمانی معین، جهانی مستقل خلق می‌کند؛ جهانی که از آغاز تا پایان خود، باید تمام نیروهای روایی، بصری و شنیداری را در هماهنگی با زمان تنظیم کند.
«دانایی سینمایی» به معنای آگاهی از همین رابطه است:آگاهی از این‌که چگونه محدودیت زمانی فیلم، تمامی عناصر خلاقیت سینمایی را از روایت و میزانسن تا تدوین و موسیقی شکل می‌دهد و در نهایت، در تاریکی سالن، به تجربه‌ای جمعی و پدیدارشناختی بدل می‌شود.
مقدمه
سینما، بیش از هر هنر دیگر، در زمان تنفس می‌کند.؛هر فیلم، خواه کوتاه یا بلند، در محدوده‌ای بسته از دقیقه‌ها و ثانیه‌ها معنا می‌یابد.
همین محدودیت، سرچشمه‌ی نظم و خلاقیت است. زمان، در سینما، همان نقشی را دارد که وزن در شعر دارد: قیدِ بیرونی‌ای که باعث تولد درونی‌ترین آزادی می‌شود.
فیلم‌سازِ دانا، نه در بی‌زمانی بلکه در آگاهی از زمان، جهانش را می‌سازد. او می‌داند که با بسته‌بندی روایت در محدوده‌ی زمانی یک نشست سینمایی، مخاطب را به تجربه‌ای واحد از حضور و تفکر می‌برد — جایی که دیدن و دانستن یکی می‌شود.
۱. روایت و معماری زمان
روایت سینمایی در قالبی زمانی تعریف می‌شود. 
فیلم‌ساز با علم به پایان ناگزیر فیلم، نقطه‌ی آغاز را تعیین می‌کند. سیر حوادث، کشمکش‌ها، و نقطه‌ی اوج باید به گونه‌ای طراحی شوند که در مسیر زمان فیلم کامل شوند. این یعنی زمان، معمار روایت است. زمان به فیلم‌ساز می‌آموزد که هر واقعه باید وزنِ حضور خود را بداند: چقدر باید بماند، کِی باید عبور کند و چگونه باید به نقطه‌ی پایانی برسد. در این شناخت، روایت از پراکندگی به ساختار می‌رسد و فیلم از گزارش واقعیت به تفسیر آن بدل می‌شود.
۲. سکانس‌بندی؛ هندسه‌ی زمان
فیلم، معماری‌ای از لحظه‌هاست.
سکانس، واحد بنیادی این معماری است. هر سکانس بخشی از جریان زمان است که معنایی مستقل و در عین حال تابع کل دارد. در دانایی سینمایی، سکانس‌ها همچون گره‌های زمانی‌اند که روایت را به ریتم بدل می‌کنند. محدودیت زمانِ نمایش، فیلم‌ساز را وادار می‌کند تا میان لحظه‌های اصلی و فرعی تمایز بگذارد؛ این انتخاب‌هاست که ریتم ادراکی فیلم را می‌سازند و از انباشت بی‌نظم جلوگیری می‌کنند.
۳. شخصیت‌پردازی؛ زمانِ درونی انسان
در فیلم، شخصیت نه با شرح، بلکه با گذر زمان ساخته می‌شود.
نگاه، سکوت، واکنش، و تکرار رفتارها، زمانِ درونی شخصیت را شکل می‌دهند. فیلم‌ساز دانا، میان زمانِ روایی (زمان رخدادها) و زمانِ روانی (درک شخصیت از گذر زمان) تعادل برقرار می‌کند. در این توازن، تماشاگر از سطح کنش به عمق وجودی انسان نفوذ می‌کند.
۴. دیالوگ؛ فشرده‌سازی زمان در گفتار
دیالوگ در سینما نه ابزار توضیح، بلکه سازنده‌ی ریتم است.
هر جمله باید وزن زمانی خود را بشناسد — نه بیش از اندازه بماند و نه کم‌تر از نیاز ادا شود. در دانایی سینمایی، کلام در خدمت جریان زمان است، نه توقف آن.
۵. میزانسن و دکوپاژ؛ زمان در فضا
میزانسن، چیدمان حرکت در زمان است. فیلم‌ساز از طریق نور، زاویه‌ی دوربین، فاصله‌ی بازیگر از قاب و ریتم حرکت، نه فقط فضا، بلکه زمان را هدایت می‌کند.
دکوپاژ، نقشه‌ی مهندسی زمان در قاب است — تعیین لحظه‌های ورود و خروج، مکث و امتداد. در نتیجه، هر قاب حامل بخشی از ریتم کلی اثر می‌شود.
۶. تدوین؛ موسیقی زمان
تدوین، لحظه‌ی آفرینش زمان در فیلم است.
در اتاق تدوین، زمان واقعیت به زمان سینما بدل می‌شود.
فیلم‌ساز با برش‌ها، مکث‌ها و تداوم‌ها، از زمان، ریتم می‌سازد.
ریتم درست، همان پلی است که بین تماشاگر و تصویر، رابطه‌ای احساسی و ادراکی برقرار می‌کند. در دانایی سینمایی، تدوین نه فقط کار فنی بلکه نوعی فلسفه‌ی گذر است:
چگونه باید جهان را به حرکت درآورد، بدون آن‌که احساس تماشاگر از جریان زندگی گسسته شود.
۷. موسیقی؛ بُعد احساسی زمان
موسیقی فیلم، زمان را از بعد فیزیکی به بعد حسی می‌برد. در تعامل با تصویر، ریتم موسیقی به درک تماشاگر از گذر لحظه‌ها شکل می‌دهد. افزایش یا کاهش ضرب‌آهنگ، حس فشردگی یا تعلیق زمان را می‌سازد. بدین ترتیب، موسیقی یکی از دقیق‌ترین ابزارهای کنترل ادراک زمانی در سینماست.
۸. سالن نمایش؛ تحقق آگاهی سینمایی
همه‌چیز در سالن تاریک تحقق می‌یابد.
با خاموش شدن چراغ‌ها، تماشاگر وارد جهانی زمان‌مند می‌شود که در آن، زمانِ فیلم و زمانِ زیسته‌ی او یکی می‌گردند. در این لحظه، سینما از ابزار به آیین تبدیل می‌شود. تجربه‌ی جمعیِ تماشای فیلم، نوعی تنهایی مشترک می‌آفریند:
آگاهی مشترکی از حضور در اکنون.
اینجا، دانایی سینمایی تحقق عینی می یابد  —زمان، نه فقط محتوای فیلم، بلکه تجربه‌ی خودِ تماشاست.
نتیجه‌گیری
دانایی سینمایی، آگاهی از نقش زمان در همه‌ی وجوه آفرینش فیلم است.
فیلم‌سازِ آگاه می‌داند که هر قاب، هر صدا و هر حرکت، باید با درک از محدودیت زمانی فیلم تنظیم شود.
او زمان را محور خلاقیت قرار می‌دهد تا جهانِ اثرش بتواند در یک نشست سینمایی، از آغاز تا پایان، تجربه‌ای کامل و منسجم بیافریند.
نتیجهٔ نهایی:
زمان در سینما نه یک بعد فنی، بلکه آگاهی زیباشناختی و پدیدارشناختی است.
فیلم زمانی زنده است که ریتم، تدوین، میزانسن و روایت آن هم‌نوا با زمانِ نمایش تنظیم شده باشد.
در آن صورت، تماشاگر با رضایت، از جهانِ فیلم به زمانِ واقعی بازمی‌گردد — غنی‌تر، آگاه‌تر، و آماده‌تر برای دیدن.
  https://cinemaideal.ir/vdcf.cdtiw6djegiaw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

پربيننده ترين
آخرین عناوین