۰
plusresetminus
یادداشتی درباره «می خواهم زنده بمانم»

شروعی طوفانی، داستانی تکراری

شروعی طوفانی، داستانی تکراری
مهسا بهادری

چند وقتی است که بازار شبکه نمایش خانگی بسیار داغ شده و هر روز یک سریال جدید ساخته می‌شود. سریال‌هایی که حداقل سه قسمت ابتدایی آنها بسیار پر محتوا، پر داستان و پر رنگ و لعاب است تا مخاطب را نمک گیر کند.

شروعی طوفانی و کوبنده که هرکسی پای آن بنشیند پیش خودش می‌گوید این سریال با این همه بازیگر سرشناس و قصه به این جذابی، حتما سریال خوبی است، اما هرچه داستان جلوتر می‌رود متوجه می‌شود که اصلا از این خبرها نیست. 

هفت هفته پیش بود که قسمت اول «می‌خواهم زنده بمانم» وارد شبکه نمایش خانگی شد، سریالی که با کمی ابتکار و خلاقیت می‌توانست یک عاشقانه با یک داستان متفاوت را به تصویر بکشد اما شهرام شاه حسینی بدون هیچ خلاقیت در روایت داستان، آن را به یک کپی دست چندم از «شهرزاد» تبدیل کرد.
شش سال پیش که تازه بازار شبکه نمایش خانگی رونق گرفته بود. سریالی ساخته شد با نام «شهرزاد» که نه تنها قصه متفاوتی داشت بلکه فیلمنامه قوی و بازیگران سرشناس از مهم‌ترین عوامل محبوبیت این سریال بودند. سریالی که کم حاشیه نداشت، اما طرفدارانش بیشتر از حاشیه‌هایش بود و آن هم یک دلیل داشت خلاقیت و ابتکار حسن فتحی به عنوان کارگردان و نویسنده.

«می‌خواهم زنده بمانم» از چهار فاکتور یاد شده فقط دو مورد را دارد. بازیگر سرشناس اولین مورد آن است که البته بازی متفاوت علی شادمان، روند روبه رشد پدرام شریفی و درخشش سحر دولتشاهی را نمی‌توان نادیده گرفت، بازی‌هایی که قطعا یکی از نکات مثبت و چشمگیر این سریال است اما کاش شهرام شاه حسینی می‌دانست که در روزگاری که «قورباغه»، «ملکه گدایان»، «سیاوش»، «گیسو»، «مردم معمولی» و«دراکولا» در رقابت تنگاتنگ با هم هستند، وجود بازیگر مشهور صرفا دلیل موجهی مخاطب جذب نمی‌کند، داستان قوی و فیلمنامه پرکشش به همراه خلاقیت است که مخاطب را مجاب می‌کند تا سریال را دنبال کند.
البته اگر از بعضی موارد چشم پوشی کنیم، فیلمنامه‌ سه قسمت اول را هم می‌توانیم جزو فاکتورهای موفقیت این سریال برشماریم. فیلمنامه‌ای که در سه قسمت ابتدایی به خوبی پیش رفت و هرچند دیالوگ خاصی نداشت اما به نظر می‌رسید که نویسنده می‌داند که چگونه از کلمات استفاده کند تا یک داستان ساده را درست روایت کند و کارگردان هم با نماهای حرکتی جذاب، سکانس پلان‌های درست و حرکت به موقع دوربین مُهر تاییدی روی دیالوگ‌ها زد. البته در قسمت چهارم و پنجم و با سردرگم شدن قصه، فیلمنامه نتوانست از فاکتورهای موفقیت این سریال به شمار بیاید. 

از فیلمنامه و کارگردانی که بگذریم و سراغ شخصیت‌های «می‌خواهم زنده بمانم» برویم، متوجه می‌شویم که فقط اسم و رسمشان تغییر کرده و تفاوت امیر شایگان با بزرگ آقای «شهرزاد» تنها در برخی جزئیات و سن و سال آنهاست یا همانطور که شهرزاد بخاطر فرهاد تن به ازدواج با قباد داد، هُما هم بخاطر نادر زندگی‌اش را فدا کرد.
 انگار وقتی قرار است یک درام عاشقانه ساخته شود باید دو عاشق وجود داشته باشند که به هم نمی‌رسند، علت این کار هم مشخص نیست اما بیشتر کارگردان‌ها بدون هیچ‌گونه خلاقیتی سراغ استفاده از این مولفه‌های تکراری و عامه پسند می‌روند و نتیجه‌اش می‌شود تکراری شدن سیر روایی داستان.
یک مولفه دیگر هم وجود دارد و چند سالی است که استفاده از آن اوج گرفته، آن هم بردن داستان به دهه‌های گذشته است، انگار سازندگان نمی‌توانند قصه و شخصیت‌ها را در زمان حال پیش ببرند و به همین دلیل برای جذاب‌ کردن داستان، باید سراغ دهه‌های گذشته بروند، کاری که «می‌خواهم زنده بمانم» انجام داد و نه تنها نتوانست آن زمان را درست به تصویر بکشد بلکه در برخی  ارائه تصویر اشتباه از پوشش در دهه شصت و استفاده از الفاظی که ارتباطی به آن زمان ندارد، تبدیل به نقطه ضعفی شد تا سریال نتواند اوج بگیرد.
با توجه به بازیگران«می‌خواهم زنده بمانم» مشخص است که بودجه میلیاردی برای آن صرف شده، بودجه‌ای که کارگردان باایجاد ظرافت بیشتر می‌توانست به بهترین نحو ممکن از آن استفاده کند و قصه متفاوت‌ و ماندگاری را روایت کند. اما تا اینجای کار و با گذشت پنج قسمت، هنوز این کار را انجام نداده، هرچند که «می‌خواهم زنده بمانم» یک داستان کاملا قابل حدس دارد اما بازهم باید منتظر ماند تا نتیجه کار را دید شاید شاه حسینی آن خلاقیتی را که در ابتدای قصه به خرج نداده، برای انتهای کار نگه داشته است.
موضوع اینجاست که در فیلمساز بودن شهرام شاه حسینی هیچ شکی نیست اما در روند روایت قصه و تکراری بودن آن بسیار شک و شبهه وجود دارد. https://cinemaideal.ir/vdcd2n0o6yt05.a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما